سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دانا نادان را می شناسد؛ چون قبلاً نادان بوده است؛ ولی نادان دانا را نمی شناسد؛ چون قبلاً دانا نبوده است . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: چهارشنبه 103 آذر 7

با سلام

همین ابتدا یه دعا میکنم:

 

خدایا کاری کن توو دنیا هیچ ظالم و مظلومی نباشه؟


 نوشته شده توسط حاکان نجفی در یکشنبه 89/4/6 و ساعت 2:55 عصر | نظرات دیگران()

مناظره عقل و عشق (از خواجه عبدالله انصاری)

عقل گفت: من سبب کمالاتم ...

عشق گفت: نه من دربند خیالاتم.

عقل گفت: من مصر جامع معمورم.

عشق گفت: من پروانه دیوانه مخمورم.

عقل گفت:من بنشانم شعله غنا را.

عشق گفت: من درکشم جرعه فنا را.

عقل گفت: من مونسم بوستان سلامت را.

عشق گفت: من یوسفم زندان ملامت را.

عقل گفت: من سکندر آگاهم.

عشق گفت: من قلندر درگاهم.

عقل گفت: من صراف نقره خصالم.

عشق گفت: من محرم حرم وصالم.

عقل گفت:من تقوی به کار دارم.

عشق گفت: من دعوی چه کار دارم.

عقل گفت: من در شهر وجود مهترم.

عشق گفت: من از بود و وجود بهترم.

عقل گفت: مرا علم و بلاغت است.

عشق گفت: مرا از هر دو عالم فراغت است.

عقل گفت: من قاضی شریعتم.

عشق گفت: من متقاضی ودیعتم.

عقل گفت: من دبیر مکتب تعلیمم.

 عشق گفت: من عبیر نافه تسلیمم

عقل گفت:من آیینه مشورت هر بالغم.

عشق گفت: من از سود و زیان فارغم.

عقل گفت:مرا لطایف غرایب یاد است.

عشق گفت: جز دوست هر چه گویی باد است.

عقل گفت:من کمر عبودیت بستم.

عشق گفت: من بر عقبه الوهیت مستم.

عقل گفت:مرا ظریفانند پرده پوش.

عشق گفت: مرا حریفانند دردنوش.

عقل گفت: من رقیب انسانم، نقیب احسانم، بسته تکلیفاتم، شایسته تشریفاتم، گشاینده در فهمم، زداینده زنگ و همم، گلزار خردمندانم، مستغفر هنرمندانم. ای عشق، تو را کی رسد که دهن باز کنی و زبان به طعن دراز کنی؟ تو کیستی؟ خرمن سوخته ای، و من مخلص لباس تقوی دوخته ای.

عشق گفت: من دیوانه جرعه ذوقم، برآرنده شعله شوقم. زلف محبت را شانه ام، زرع مودّت را دانه ام. منصب ایالتم عبودیت است، متکاء جلالتم حیرت است. ای عقل تو کیستی؟ تو مودب راه و من مقرب درگاه. آن روز که روز بار بود و نوروزی عشرت یار بود، من سخن از دوست گویم و مغز بی پوست جویم. نه از حجاب ترسم و نه از حجاب پرسم. مستانه در آیم و به شرف قرب حق بر آیم، تاج قبول نهم بر سر، و تو عقلی همچنان بر در.

...............................................................................................................................................................................

غم

حالمان بد نیست غم کم می خوریم

کم که نه هر روز کم کم می خوریم

در میان خلق سر در گم گشته ایم

عاقبت آلوده مردم گشته ایم

آب می خواهم سرابم می دهند

عشق می خواهم عذابم می دهند

بعد از این با بی کسی خو می کنم

آنچه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم قبله پرست

قبله پرستم بت پرستم بت پرست


 نوشته شده توسط حاکان نجفی در یکشنبه 89/4/6 و ساعت 2:38 عصر | نظرات دیگران()

..............................................................

  در راه زندگانی

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را----- نجستم زندگانـــی را و گم کـردم جوانی را


کنون با بار پیــری آرزومندم که برگـردم----- به دنبال جوانـــی کـوره راه زندگانــــی را


به یاد یار دیرین کاروان گم کـرده رامانـم----- که شب در خــواب بیند همرهان کاروانی را


بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی ----- چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را


چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی ----- که در کامم به زهر آلود شهد شادمانـــی را


سخن با من نمی گوئی الا ای همزبـان دل ----- خدایــا بــا کـه گویم شکوه بی همزبانی را


نسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده ----- به پای سرو خود دارم هوای جانفشانـــی را


به چشم آسمانـی گردشی داری بلای جان ----- خدایـــا بر مگردان این بلای آسمانـــی را


نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتـن----- که از آب بقا جویند عمــــر جاودانـی را

.........................................................................

 زیباترین اشعار آذری
 
وفاسیز دنیا!

بو دنیادا هئش بیر وفا گورمدیخ غمنن آرتیخ*
هامیلیخجا عشق اوتوندا کول اولوپ چوخلی یاندیخ
عشق باشلانیشی هامییا چوخ ساده دی*
عاشیق انسان گوزون آچیپ گورر عاقیبت آواردی
عاشیق انسان اورگ اتونون سوندورمسینده قالار*
بو اوت هلوولانیپ تارو پودون یاندیرار
عزیز دوستوم بو دنیادا عاشیقین دیلین بیلیمز*
اما عشق اثری عمور بویه اورگلردن سیلیمز
  

__________________
 
 
عاشق اولدوم کی یاریم دردیمه درمان ائلیه

یوخ که هر درده سالا.دیقه ده حیر ائلیه

عاشق اولدوم کی تاپام بلکه غریبلیک داواسین

نه بیلئیدیم اوزو درد دی.کی پریشان ائلیه

گوزلریم گونده قان آغلار نه یازمیش بومنه

کی منی یار گوزونه خار مغیلان ائلیه
__________________
 
آدمک آخر دنیاست بخند آدمک مرگ همین جاست
 
بخند آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل
 
تو تنهاست بخند دست خطی که تو را عاشق کرد
 
شوخی کاغذی ماست بخند آدمک!!
.....................................................................................

 

انسان بزرگ کسی است که قلبی کوکانه دارد(منسولیسس)


 نوشته شده توسط حاکان نجفی در شنبه 89/4/5 و ساعت 9:52 عصر | نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 0
مجموع بازدیدها: 5026
فهرست موضوعی یادداشت ها
جستجو در صفحه

خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو
موسیقی وبلاگ من